کفشهایش...
بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــﮯ عـلـیـهـ الـســــلام
پا گذاشت روی خون شهدا...
کفشهایش...
قرمز شد...
بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــﮯ عـلـیـهـ الـســــلام
پا گذاشت روی خون شهدا...
کفشهایش...
قرمز شد...
بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــﮯ عـلـیـهـ الـســــلام
نامش...ابراهیم بود...
پهلوان...
از قد و قامت و چهره کم نداشت...
اما...
روزی که فهمید نگاه دختر جوانی به اوست...
ظاهرش عوض شد...
با شلوار گشاد پیراهن آستین بلند بیرون میرفت...
.................................
برادرم...
حواست باشد...
که خواهرانت...
هم چشم دارند...هم دل...
حجاب فقط برای آنها نیست...
تو هم هوای آنها را داشته باش...
شاید فکر کنی ناخن های بلند و رنگیت خاص ترت میکند...
شاید فکر کنی مارک داربودنت ویژه ات میکند...
شاید فکر کنی با پاشنه ی بلند،مسلط راه رفتن کار خاصی است...
..................................................
ولی بدان وقتی خاص میشوی...که خدا انگشتش را میگیرد به سمت تو...
و تو را به فرشته هایش نشان میدهد...
و شاید زیر لب زمزمه میکند:فتبارک الله احسن الخالقین...
میدانی که چه وقتی اینچنین میشود...
وقتی از خودت...جوانیت...زیباییت...میگذری به خاطر او...
حرفش را گوش میکنی چون دوستش داری...
قربتا الی الله...
...................................................
چقدر دلم میخواهد یکبار...فقط یک بار هم که شده...خدا مرا به فرشته هایش نشان بدهد...
و بگوید:او را ببینید...او کوچکترین منتظر من است...
پ.ن:
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم:
خداوند هروقت جوانی را میبیند که به طاعت و عبادت او مشغول است او را به فرشتگانش نشان میدهد و میفرماید:بنده ام را ببینید که به خاطر من از هواهای نفسانیش دست کشیده است.
ایشان میفرمود: در یکی از جمعههای آخر، ناگهان شعاع نوری از خانهای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، میتابید.
حال عجیبی به من دست داد و از جای بر خواسته و به دنبال آن نور به در آن خانه رفتم، خانه کوچک و فقیرانهای بود که از درون آن نور عجیبی میتابید. در زدم، وقتی در را باز کردند مشاهده کردم که حضرت ولیعصر، امام زمان (عج) در یکی از اتاقهای آن خانه تشریف دارند و در آن اتاق جنازهای را مشاهده کردم که پارچهای سفید روی آن کشیده بودند.
وقتی که من وارد شدم و اشکریزان سلام کردم، حضرت به من فرمودند: چرا اینگونه به دنبال من می گردی و این رنجها را متحمل میشوی؟ مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم! بعد فرمودند:
این بانویی است که در دوره بیحجابی، هفت سال از خانه بیرون نیامد؛ تا مبادا نامحرم او را ببیند!
منبع:سایت ظهور 313
نمیدانم این را از کجا اشتباه فهمیده ای که فقط گیسوانت حجاب میخواهد؟؟؟
هیچ میدانی ناخنهایت اگر لاک زده و سوهان کشیده باشد،خودش یک بی حجابی است؟
میدانی انگشتر زرق و برق دار به دست کردن،از همان هایی که نگینهای درشت و خوشرنگ دارد،یک نوع بی حجابی است؟
این را میدانی که کفش و جورابت هم باید حجاب داشته باشد؟؟؟
کفش پاشنه بلند و براق و ...را بگذار برای مجالس زنانه...
جوراب نازکت را هم که دیگر چه بگویم؟؟؟؟؟
شاید خودت ندانی ولی باور کن حتی اگر تمام حجاب را رعایت کرده باشی ولی جوراب نازک داشته باشی چنان جلب توجهی برای نامحرم دارد که نگو و نپرس...
و اما چادر...
چادر براق...گلدار....نازک...
چادری که سپرده ایش به دست باد...
که دیگر چادر نیست...
چادری که از مشکی بودنش بهره میگیری تا رنگ موها و آرایشت را بیشتر نشان دهی که دیگر چادر نیست...
حتی روسری...
رنگ روسری هم برای خودش داستانی دارد...
شاید خیلی سخت شد...
ولی بدان...
چادری بودن...محجبه بودن..فداکاری میخواهد....نه فقط برای آرامش نامحرمان..
اول از همه به خاطر خودت...امنیت خودت...آزادی خودت...آرامش خودت
یا علی...
اگر نگاه هیچ مردی را به خودت،خیره نیافتی...
بدان...
خدا به تو خیره شده است
شیطان لبخند میزند و خوش آمد بلندی تقدیمت میکند
حواست باشد تا در خانه اش را سه قفله نکرده
فرار کنی...
به سمت خدا....
پی نوشت:امام علی(ع) میفرماید: «فَاتَّقُوا اللَّهَ عِبَادَ اللَّهِ وَ فِرُّوا إِلَى اللَّهِ مِنَ اللَّه»؛پس اى بندگان خدا! از خدا بترسید و از خدا، به سوى خدا فرار کنید.(فرار از غضب خداوند به سمت رحمت او...)
ولی به هر دختر چادری که میرسید با تعجب نگاهش میکرد و هزار سوال ذهنش را پر میکرد
که چرا چادر؟
نتوانسته بود با چادر کنار بیاید
حجاب داشت،ولی چادر نداشت...
هفته ها گذشت...
و روز موعود رسید...
وقتی وارد دانشکده شد و از کنار دوستانش گذشت
هیچ کس او را به جا نیاورد
هیچ کس "سارا" را نشناخت
....................سر کلاس ...........
هرقدر هم محکم ببندیش،باز هم چکه میکند...
درست مثل چشمان گرسنه ی مردهای فقط به ظاهر مردی که دیگر برایشان فرقی نمیکند
محجبه باشی یا بی حجاب....
فقط بلدند نگاه کنند...
به گمانم اگر چشمانشان را بگیری بمیرند...