.‌‌..ببخش آقــــــــا

این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ گونه اعتباری ندارد...

.‌‌..ببخش آقــــــــا

این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ گونه اعتباری ندارد...

آخرین مطالب

۱۹ مطلب با موضوع «محرم نوشت» ثبت شده است

۰۸ آبان ۹۳ ، ۱۷:۰۳

سایه سر...

حسین علیه السلام

همه جا سایه سر است...

چه در خیمه....

چه...بالای نیزه...

+

خورشید روی نیزه..‌.

سلام علیک...

کوچکترین منتظر
۱۱ آذر ۹۲ ، ۱۵:۴۵

کربلا...

زیارت مطلقه ی سید الشهدا (ع) را خوانده ای؟؟؟

به یک جاهایی از آن که میرسی...دلت آتش میگیرد، اگر کربلا نرفته باشی...

همان جایی که نوشته "پس بیانداز خود را بر قبر و ببوس آنرا"

+اللهم ارزقنا زیاره الحسین (ع) فی الدنیا و الآخره

کوچکترین منتظر
۰۹ آذر ۹۲ ، ۱۲:۲۰

کشتی نجات...

محرم دارد میرود...

نکند از کشتی نجات جا بمانیم...

کوچکترین منتظر
۰۹ آذر ۹۲ ، ۰۷:۵۹

محرم داره تموم میشه...

و ناگهان چقدر زود،دیر میشود

انگار همین دوروز پیش بود که گفتیم

سلام من به محرم،به غصه و غم مهدی...

حیف...

خیلی زود تموم شد...

خدایا...

ما را به محرم سال بعد برسون...

کوچکترین منتظر
۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۳:۳۲

همین یک بار...

همیشه غبطه ی سادات را میخورم...

که میتوانند شما را عمو صدا بزنند و من نمیتوانم...

به اندازه ی همین یک پُست...

اجازه میدهید،عمو صدایتان کنم؟؟؟

آمده ام عذر بخواهم...

فقط همین...

نه حجتی دارم...نه بهانه ای....

فقط آمده ام عذر بخواهم...

یک چیز دیگر هم میخواهم...

خودتان را...

عموجان...

با همان چشمهایی که تیر خورد...

با همان چشمهای به خون نشسته ای که آرزو داشت یکبار دیگر صورت برادر را ببیند...

عموجان...

با همان چشمها...نیم نگاهی به من بیندازید...

قسمتان نمیدهم...

فقط یک نیم نگاه....

 
 

کوچکترین منتظر
۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۸:۱۲

یا لثارات الحسین...

کوچکترین منتظر
۰۳ آذر ۹۲ ، ۱۵:۳۴

پرچم...

در عزای جد غریبتان بودم ...

اما...حالم خوب نبود...

دلم میخواست ،اشک هلاکم کند...

اما...

به ناگه چیزی دیدم که سالها بود آرزویش را داشتم....

پرچم سرخ رنگ قبه ی سیدالشهدا (ع)...

از خودم بیخود شده بودم...

دیگر اختیار چشمانم دستم نبود....

اشک راهش را باز کرده بود...

پرچم روی دست مردم میچرخید و میگردید...

و دل من در تب یک ثانیه دخیل شدن...میسوخت...

دیگر از آن غرور لعنتی خبری نبود...

من بودم و زمزمه ی زیر لب با صاحب عزا و اشک ....

دیگر حتی برایم مهم نبود...همراهانم چه فکر میکنند...

چادرم...

همراه همیشگی...

میزبان اشکهایم شده بود...با آغوش باز...

صبر کردم تا نوبت من هم برسد...

اما طاقت نیاوردم و بی اعتنا به بقیه به سوی پرچم...پر کشیدم...

دستم که رسید...انگار تلاطم فروکش کرد...

و حالا من بودم و پرچم و حاجتهایی که یکی بعد دیگری در صف ذهنم ایستاده بودند...

اولینش...

ظهور شما بود...آقاجانم...

و یک فکر..یا شاید آرزو ...

اینکه ای کاش میشد...ساعتی را با این پرچم تنها بود...

کوچکترین منتظر
۳۰ آبان ۹۲ ، ۱۵:۲۸

خیمه های آتش گرفته...

روز آتش نشان یه آقای آتش نشانی رو آورده بودن شبکه ی ۳

به مجری گفته بود:ما موقع عملیات و خاموش کردن آتیش

خیلی از حضرت زینب(س) مدد میخوایم...

مجری پرسیده بود:چطور؟

گفته بود:آخه اولین کسی که آتیش خیمه ها رو خاموش میکرد

حضرت زینب بودن

یا زینب کبری(س)....

کوچکترین منتظر
۲۸ آبان ۹۲ ، ۱۶:۰۳

شب هفت...

امشب شب هفت شهدای کربلاست...

تروخدا بیاین تو این شب بیشتر هوای امام زمانمونو داشته باشیم...

یا علی...

کوچکترین منتظر
خداحافظی با برادر چه سخت است

سخت است

پر و بالِ بسته دویدن چه سخت است

سخت است

به موی سپید و دل نا امید و به اشک مَدید

تو را غرق خون،بی سر و دست دیدن چه سخت است

سخت است

بگفتم که زیبا تر از تو ندیدم،برادر

گلوی پر از خون و زیبا ندیدن چه سخت است،سخت است

کوچکترین منتظر

 

+صلی الله علیک یا مظلوم،یا اباعبدالله،روحی فداک....

+حضرت زینب کبری(س):ما رایت الا جمیلا...

کوچکترین منتظر