.‌‌..ببخش آقــــــــا

این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ گونه اعتباری ندارد...

.‌‌..ببخش آقــــــــا

این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ گونه اعتباری ندارد...

آخرین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام رضا ع» ثبت شده است

۰۲ تیر ۹۳ ، ۰۶:۲۵

داغ دوری...

بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــعـلـیـهـ الـســــلام

جایی بودم...

که دلم هوایی شد...

پیش زائری بودم...که مشهد رفته بود...

آنقدر خوب گفته بود...که کبابم کرد...

داغ دوریت آقا...کبابم کرد...

یادتان می آید...آخرین بار...شب وداع...

الان...همان حالم...

 

+امام علی النقی علیه السلام:

المقادیرُ تُرِیکَ ما لم یخْطُرْ بِبالِکَ؛ (اعلام الدین، ص311)

مقدرات چیزهایی را بر تو نمایان می‌سازد که به فکرت خطور نکرده است.

کوچکترین منتظر
۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۳۳

کبوتر...

سلام آقا...

منم آن کبوتر فراموش شده...

گناه پر و بالم را شکست و ...

زمین گیر برهوت داغ بی خبری شدم...

گنبد طلا را نمیبینم...

نمیدانم سوی چشمانم کم شده...

یا دیگر خدای نکرده جایی برای این کبوتر پرشکسته ندارد...

آقاجانم...

سرور مهربان و رئوفم...

بدون ما...همه چیز خوب هست؟؟؟

 

 

کوچکترین منتظر
رفته بود مشهد...

حرم امام رئوف...

دلش هوای غذای متبرک حرم را کرده بود...

کارت دعوت...ولی...نداشت...

دلش را به دریا زد و رفت...

از یکی از مسئولین آشپزخانه مقداری غذا خواست...گفت برای تبرک میخواهد...

ندادندش...

گفت به برگ ریحانی...به تکه نان خشکی هم راضیم...

ندادندش...

گفت:میروم...از امام رضا علیه السلام میگیرم...

هنوز چندقدمی برنداشته بود...

مردی روی شانه هایش زد...

برگشت...

- بیا...این غذای متبرک حرم است...برای حاجتم دعا کن...

با چشمان پر از اشکش گنبد طلا را تار دید...

و تعظیم کرد و رفت...

 

کوچکترین منتظر
۱۱ دی ۹۲ ، ۰۷:۰۹

ضامن آهو رضا (ع)

قبل تر ها...امام رضا (ع) هرسال دعوتم میکردند...

چند سالی ...اما...خبری نبود...

و من مشتاق تماشای گنبد طلای امام رضا بودم....که گهگاهی از پشت شیشه ی تلویزیون...اشک کُشم میکرد...

دلتنگی بود و دلتنگی...

حرم را که میدیدم دیگر نمیتوانستم خودم نبودم و این اشک بود که دلتنگی ام را فریاد میزد...

تا اینکه...یک پیامک...

شماره ی تلفنی بود...که باید زنگ میزدم چون صاحبش آن سمت خط منتظرم بود....

زنگ زدم...

صدای آقایی پیچید توی گوشم...

ترسیدم و قطع کردم...

و بعد...فکر...کسی که این پیامک را زده که بد من را نمیخواهد...

دوباره زنگ زدم...

و گوش دادم...

اللهم صل علی علی ابن موسی الرضا المرتضی............

شوکه شده بودم...باورم نمیشد...

صدای داخل صحن را با عمق جانم نفس میکشیدم....

و اندکی بعد...مشهد بودم...

دلچسب ترین مشهد عمرم...

شهادت امام رئوف تسلیت باد....

کوچکترین منتظر