ادای دین...





بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــﮯ عـلـیـهـ الـســــلام
جایی بودم...
که دلم هوایی شد...
پیش زائری بودم...که مشهد رفته بود...
آنقدر خوب گفته بود...که کبابم کرد...
داغ دوریت آقا...کبابم کرد...
یادتان می آید...آخرین بار...شب وداع...
الان...همان حالم...

+امام علی النقی علیه السلام:
المقادیرُ تُرِیکَ ما لم یخْطُرْ بِبالِکَ؛ (اعلام الدین، ص311)
مقدرات چیزهایی را بر تو نمایان میسازد که به فکرت خطور نکرده است.
بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــﮯ عـلـیـهـ الـســــلام
خداوند...
آن روزی دهنده بی نیاز...
روزی بندگان را در دفتر غیب با نظام نیکوتری معین کرد...
و نیز به منظور آمار کردار بشر کتابی نوین گشود...و رفتار و کردار و گفتار او را...
حتی نفسی که از ریه بالا می آورد...
حتی اشاره ای که با گوشه چشم می کند...
حتی اراده ای که در اعماق مغزش سایه می اندازد...
همه را در آن کتاب ثبت فرموده است...
تا بنده را در روز بازپرس...با خدای خود حجتـی نباشد...
حواسمان باشد...خدا میبیند...دقیقتر از هر بیننده ای...

+امام علی النقی علیه السلام:
لَمْ یزَلِ اللهَ وَحْدَهُ لاشیء معه ثُمَّ خَلَقَ الاشیاء بدیعاً و اختار لِنَفْسِهِ اَحْسَنَ الاَسماءِ؛ (بحارالانوار، ج54، ص83.)
خداوند از ازل تنها بود و چیزی با او نبود. سپس اشیا را به صورت نو ظهور آفرید و برای خودش بهترین نامها را برگزید.
+راستی..."ببخش آقا..." یک ساله شد...
بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــﮯ عـلـیـهـ الـســــلام
صبح جمعه بود...
بیدار شد...
زودتر از همه...
خانه را آب و جارو کرد...
زودتر از همه...
نان تازه خرید...
زودتر از همه...
چای تازه،دم کرد...
زودتر از همه...
پنجره را باز کرد...
نگاهش را به انتهای کوچه دوخت...
و منتظر نشست...
زودتر از همه...
بخار سماور...توی صورتش میخورد...
یکهو...یادش آمد...
که...دیروز...دلش را شکسته بود...
پس...امروز هم نمی آید...
از جا بلند شد...
پنجره را بست...
و تسبیحش را به دست گرفت...
استغفرالله ربی و اتوب الیه...
بخار سماور...
شیشه ی پنجره را مات کرده بود...
"تو خود حجاب خودی...حافظ از میان برخیز..."
سماور را خاموش کرد...
و یک تسبیح دیگر گفت:
مولا...حلالم کن...
هفته دیگری در پیش است...
دلش را نشکنیم...
شاید بیاید...زودتر از همه...

بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــﮯ عـلـیـهـ الـســــلام
شنیدیم سنگ بزرگ علامت نزدن است...
اما باورش...
میخواستم دنیا را عوض کنم...نشد...
رسیدم به خودم...
هنوز در خودم مانده ام...
+خیلی وقت بود دلم میخواست "نهج البلاغه" رو حفظ کنم...
بعد با خودم گفتم...حفظ کردن پیشکش...بخون و به کار ببند...
بهره مند که شدم...بی بهره نخواهم گذاشت...
ان شاءالله...از هفته ی بعد...روزهای یکشنبه_ روز زیارتی امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله علیهما_ پستی از نهج البلاغه...
دعا بفرمایید...توفیقش عطا شود...

+نوشته داخل عکس:امام هادی علیهالسلام با دیدِ یک انسان مبارز به دربارِ متوکّل رفت و مجلسِ شراب او را به مجلس معنویت تبدیل کرد. یعنی او را مغلوب کرد؛ به طوری که در آخرِ حرفهایش، متوکّل برای حضرت عطر آورد و او را با احترام بدرقه کرد.
در مبارزهای که شروع کنندهی آن، خلیفهای تندخو و قدرتمند بود، امام هادی دست به یک جنگ روانی زد؛ مبارزهای که در آن نیزه و شمشیر کاربُرد ندارد.
بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــﮯ عـلـیـهـ الـســــلام
نامش...ابراهیم بود...
پهلوان...
از قد و قامت و چهره کم نداشت...
اما...
روزی که فهمید نگاه دختر جوانی به اوست...
ظاهرش عوض شد...
با شلوار گشاد پیراهن آستین بلند بیرون میرفت...
.................................
برادرم...
حواست باشد...
که خواهرانت...
هم چشم دارند...هم دل...
حجاب فقط برای آنها نیست...
تو هم هوای آنها را داشته باش...
خواهران! چادر خوبه اگر...
این مطلب رو از اینجا کپی کردم...
طولانیه...
حوصله کنید و بخونید...
ادامه مطلب...
بـسـم ربـــــــــ الـنـقـــــــــﮯ عـلـیـهـ الـســــلام
یادش بخیر...
یاد روزهایی که مادرم را گم میکردم...
در میان چادری ها...
حالا...شاید هیچ بچه ای گم نشود...
ولی باید مراقب بود...که هیچ بچه ای به مرداب بی عفتی نیفتد...

امام علی النقی علیه السلام : مَن جَمَعَ لَکَ وُدَّهُ و رَأیَهُ فَاجمَعْ لَهُ طاعَتَکَ
هر کس نهایت دوستى و رأى[نیکش] را به تو عرضه کرد ، تو نیز نهایت فرمانبرى ات را به او ابراز کن .
تحف العقول ، ص 483