باران که میبارد...
قفل ابرها...
با دستان شما...
باز میشود...
....
دست به دعا که بلند کنی...
باران...
میبارد...
...
اَینَ السَّبَبُ المُتَّصِلُ بین الاَرضِ وَ السَّماء...
قفل ابرها...
با دستان شما...
باز میشود...
....
دست به دعا که بلند کنی...
باران...
میبارد...
...
اَینَ السَّبَبُ المُتَّصِلُ بین الاَرضِ وَ السَّماء...
ما آدمها...
هرچقدر هم به آرزوهایمان برسیم...
باز هم...یک جایی...
ته دلمان...
حالمان بد است...
آقای دل شکسته ام...
ظاهرمان را نگاه نکن...
نبین که گاهی اصلا یادمان میرود که شما را کم داریم...
گاهی وقتها هم میشود...وقتی نامتان به میان می آید...
حوائج و آرزوهایمان پیش چشممان رنگ می بازد و جای خالی شما پررنگتر میشود...
آقای من...گرچه از نظرمان غائبی...ولی در قلب تک تکمان...تک تک همین به ظاهر شیعیانتان...جا دارید...
جایی که فقط مال شماست و هیچ جایگزینی ندارد...
دنیا...هرقدر زیبا...
بدون شما لطفی ندارد آقا...
+بنفسی....انت من مغیب لم یخل منا....
میمیرم...
و جایی برایم در گور نمیماند...
آخر...آرزوی بزرگ آمدنت را با خودم به گور میبرم...
اَنتَ اُمنیَهُ شائِقٍ یَتَمَنّی...مِن مُومِنٍ وَ مُومِنَهٍ ذَکَرا فَحَنّا...(فرازی از دعای ندبه)
تو آروزی دل مشتاقانی...مردان و زنان مومنی که تو را یاد میکنند و ناله میکنند...
و بوی پیراهن یوسف (ع) در مشامش پیچید...
به گمانم چشمانم دارد سفید میشود....
دلم هوای بوی نرگس دارد....حسی می گوید...به همین زودی عطر نرگس همه جا را پر میکند...
مَتی نُغادیکَ وَ نُراوِحُکَ فَنُقِرُّ عَینا....(فرازی از دعای ندبه)
تا چه وقت صبح و عصر را در فراقت به سر آوریم تا چشم ما به جمالت روشن شود؟
به گمانم هرجمعه که میگذرد و شما نمی آیید
دشمنانتان نفسی از سر راحت میکشند....
همانهایی که حرم عمه ی سادات را تهدید میکنند
همانهایی که شیعه میکشند....
همانها که حصاری دور بقیع عزیز کشیده اند....
همانها که شیعه را تحریم میکنند...
آقاجانم بیا و خواب راحتشان را کابوس کن...
بیا و رویای شیرین ظهورت را ، به کام عطشان شیعه تعبیر کن...
فَقَد طالَ الصَّدی{۱}...تشنگیمان طولانی شده...
-۱{فرازی ازدعای ندبه}