بی نور روی ماهت...
وضو گرفتم...
به امید اینکه...
در خواب زیارتتان کنم آقا...
وضو گرفتم...
به امید اینکه...
در خواب زیارتتان کنم آقا...
نسیم خنکی میوزد...
حجابها کنار میرود...
بوی سیب میپیچد...
گنبدی با پرچم سرخ نمایان میشود...
......................................................
اینها همه خیال بود...
خیال کردنش رایگان است...ولی یک دنیا می ارزد...
فقط کافیست چشمانت را ببندی...
بسم الله...
السلام علیک یا اباعبدالله...
دل تنگم آقا...
یک دوست خوبت را یک طرف...
از کودکی هر جا بودم...
خدا برایم دوست خوبی فرستاد که مرا به خودش نزدیکتر کند...
دبیرستان...دانشگاه...
و حتی همین جا..."ببخش آقا"...
امروز یکی از دوستهای خوبم مرا جائی برد...که خیلی جای همه تان خالی بود...
یک امام زاده ی با صفا...به نام "امام زاده معصوم علیه السلام"...
از نوادگان امام محمدباقر علیه السلام...
زیارتمان کمتر از نیم ساعت طول کشید...اما...بی نهایت لذت بخش بود...
و یک چیزی که مرا تمام مدت به خودش جذب کرده بود و چشم از آن برنمیداشتم...
یک نوشته بود...
السلام علیک یا بقیه الله...
با خطی خوش به رنگ سبز...
عکسش را گذاشتم...گوشه ی سمت راست...
جای همه خیلی خالی بود...
با خوشحالی روی هرکدام کلیک میکنی...
زیارتی از راه دور....و کلی صفا...
ولی...جای خیلی جاها خالیست...
پیدایشان نمیکنی...
سامرا یا همان سُرِ مَن رَای...
همان جایی که هرکس ببیندش شاد میشود...
یا حرم ائمه ی بقیع (ع)...
حرم حضرت زهرا (س)...
اینجاست که میخواهم از ته دلت بگویی:
اللهم عجل لولیک الفرج...