انتظار...
خیلی از دوستان بودند که میخواستند بروند...
بروند و دیگر هم برنگردند...
حتی بعضیهایشان...به واقع رفتند...
عکس العمل همه هم لینکی های آن کوله بار بسته ها...از جمله منِ حقیر...
ناراحتی بود و دلتنگی...و کلی کامنت پر احساس...
که آخرش کار خودش را میکرد و دوستمان هنوز نرفته برمیگشت...
در این کمتر از یک ماه نبودنم...با اینکه اصلا نرفته بودم که بخواهم برگردم...و دلیل نبودنم چیزی جز سفر نبود...
وقتی با نظرات پرمهر دوستان مواجه شدم...یاد یک دلتنگی خیلی خیلی بزرگ افتادم...
دلتنگی آقایی که اگر به اندازه ی آب خوردنمان به یادش بودیم تا به حال آمده بود...
دلتنگی آقایی که نمیدانم داد دلتنگیش را کجا سر میدهد...
هرچند سکوت چندین و چندساله اش بهتر از هر فریادی...گوش عالمیان را پرکرده...
الهی دور دلتنگی ات بگردم...
ببخش آقا...
.........................................................................................
من به خیال خودم دارم انتظار میکشم...
غریبانه چرا میگردی؟؟؟