رزق...
و من دستم نمیرسد به زرق و برق هایش...
می ایستم و خیره میشوم...
و خیال میکنم داشتن همه ی چیزهای پشت آن شیشه را...
بعد خدا می آید و دستم را میگیرد...
و آهسته آهسته میبرد و سر سجاده ام مینشاند...
و من سجده میروم ...
خدایا شکر بر داده هایت...
صبر بده بر نداده هایت...
اگر بیشتر دادی که فَبِها...
اگر ندادی خیالی نیست...من روبروی تو...سر سجاده ام...
+وَ لا تمدّن عَینیک الی ما متّعنا به ازواجا منهُم زَهرة الحَیوة الدّنیا لِنفتنَهم فیه، وَ رزقُ ربّک خَیر و ابقی.