ادای دین...







وضو گرفتم...
به امید اینکه...
در خواب زیارتتان کنم آقا...
![]()
ما از اخبار و اوضاع شما کاملاً آگاهیم و هیچ یک از آنها بر ما پوشیده نیست ...
بحار الانوار ج53
![]()
مثلا همین امروز...
پسر خواهرم...
پیراهن مشکی پوشیده بود...
وقتی پرسیدم...
مدرسه چه خبر...
گفت:
کلاس بغلی جشن گرفته بودند...
ولی ما...
فردا...
جشن روز معلم داریم...
تا به خیال خامشان شما را از یادها پاک کنند...
اما...
عشقتان بیشتر شعله کشید...
حالا به نامتان توهین میکنند...
این عشق...روزی دودمانشان را به آتش خواهد کشید...
ایمان دارم...
جانم فدای شما...یا امام نقی علیه السلام ...
ببخش که ادای دینم فقط...شده گذاشتن چند عکس...آقا...
اللهم عجل لولیک الفرج

سال گذشته...
چنین شبی...
کجا بودم...
هنوز "ببخش آقا..." نبود...
هنوز " کوچکترین منتظر" نبودم...
شاید از همانجا بود...
که من...
کوچکترین منتظر شدم...
و کفشدار "ببخش آقا..." ی عزیزم...
یادم نمیرود...
سال گذشته...
چنین شبی...
نسیم " جمکران" صورتم را نوازش میکرد...
یادم نمیرود...
قرار نبود اصلا بروم...
یکهو...
بی مقدمه...
دعوت شدم...
آنقدر یکهو...
که وقتی چشمم به گنبد افتاد...
باورم نشد...
انگار میان هوا معلق بودم...
فقط وقتی به دیوار مسجد...تکیه دادم...
باورم شد...
چه شب آرزوهایی بود...
یادش به خیر...
یادم نمیرود...
موقع نوشتن نامه...
خودکار نداشتم...
کسی هم نداشت...
با لوله ی خودکاری که کناری افتاده بود...
با چه شوقی...
نامه نوشتم...
با چه شوقی...
یادش بخیر...

حلول ماه پر خیرو برکت رجب...
مبارک...
میلاد امام دانایی ها...
امام محمد باقر علیه السلام بر همگی مبارک...
