انتشار دهید...

به یک جاهایی از آن که میرسی...دلت آتش میگیرد، اگر کربلا نرفته باشی...
همان جایی که نوشته "پس بیانداز خود را بر قبر و ببوس آنرا"
+اللهم ارزقنا زیاره الحسین (ع) فی الدنیا و الآخره
و ناگهان چقدر زود،دیر میشود
انگار همین دوروز پیش بود که گفتیم
سلام من به محرم،به غصه و غم مهدی...
حیف...
خیلی زود تموم شد...
خدایا...
ما را به محرم سال بعد برسون...
که میتوانند شما را عمو صدا بزنند و من نمیتوانم...
به اندازه ی همین یک پُست...
اجازه میدهید،عمو صدایتان کنم؟؟؟
آمده ام عذر بخواهم...
فقط همین...
نه حجتی دارم...نه بهانه ای....
فقط آمده ام عذر بخواهم...
یک چیز دیگر هم میخواهم...
خودتان را...
عموجان...
با همان چشمهایی که تیر خورد...
با همان چشمهای به خون نشسته ای که آرزو داشت یکبار دیگر صورت برادر را ببیند...
عموجان...
با همان چشمها...نیم نگاهی به من بیندازید...
قسمتان نمیدهم...
فقط یک نیم نگاه....
که چشمانش مشتاق و دستانش منتظر گرفتن کفشهای شما بود....
دلم میخواهد منتظر بمانم...
منتظر روزی که یک نظر از سمت شما را تایید کنم...
من؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که باشم که نظر شما را تایید کنم...
اگر این را میگویم ،یک جورهایی خودم را کفشدارتان میدانم
"ببخش آقا" مال شماست...
آقاجان این دنیای واقعیمان که رنگی از شما ندارد...
لا اقل به دنیای مجازیمان قدم رنجه فرما...
+یه جمله ای که تو بعضی وبلاگا خوندم و خیلی دوسش دارم اینه:
"این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ اعتباری ندارد..."
اما...حالم خوب نبود...
دلم میخواست ،اشک هلاکم کند...
اما...
به ناگه چیزی دیدم که سالها بود آرزویش را داشتم....
پرچم سرخ رنگ قبه ی سیدالشهدا (ع)...
از خودم بیخود شده بودم...
دیگر اختیار چشمانم دستم نبود....
اشک راهش را باز کرده بود...
پرچم روی دست مردم میچرخید و میگردید...
و دل من در تب یک ثانیه دخیل شدن...میسوخت...
دیگر از آن غرور لعنتی خبری نبود...
من بودم و زمزمه ی زیر لب با صاحب عزا و اشک ....
دیگر حتی برایم مهم نبود...همراهانم چه فکر میکنند...
چادرم...
همراه همیشگی...
میزبان اشکهایم شده بود...با آغوش باز...
صبر کردم تا نوبت من هم برسد...
اما طاقت نیاوردم و بی اعتنا به بقیه به سوی پرچم...پر کشیدم...
دستم که رسید...انگار تلاطم فروکش کرد...
و حالا من بودم و پرچم و حاجتهایی که یکی بعد دیگری در صف ذهنم ایستاده بودند...
اولینش...
ظهور شما بود...آقاجانم...
و یک فکر..یا شاید آرزو ...
اینکه ای کاش میشد...ساعتی را با این پرچم تنها بود...
به مجری گفته بود:ما موقع عملیات و خاموش کردن آتیش
خیلی از حضرت زینب(س) مدد میخوایم...
مجری پرسیده بود:چطور؟
گفته بود:آخه اولین کسی که آتیش خیمه ها رو خاموش میکرد
حضرت زینب بودن
یا زینب کبری(س)....
یه سری پوستر مهدوی بسیار زیبا با عنوان "مهر مهدوی" تو سایت ظهور ۳۱۳ گذاشته شده....
یه نمونه از پوسترها و لینکشو براتون میذارم
حتما برید و تماشا کنید
واقعا زیبان...
![]()