۰۶ آذر ۹۲ ، ۱۳:۳۲
همین یک بار...
همیشه غبطه ی سادات را میخورم...
که میتوانند شما را عمو صدا بزنند و من نمیتوانم...
به اندازه ی همین یک پُست...
اجازه میدهید،عمو صدایتان کنم؟؟؟
آمده ام عذر بخواهم...
فقط همین...
نه حجتی دارم...نه بهانه ای....
فقط آمده ام عذر بخواهم...
یک چیز دیگر هم میخواهم...
خودتان را...
عموجان...
با همان چشمهایی که تیر خورد...
با همان چشمهای به خون نشسته ای که آرزو داشت یکبار دیگر صورت برادر را ببیند...
عموجان...
با همان چشمها...نیم نگاهی به من بیندازید...
قسمتان نمیدهم...
فقط یک نیم نگاه....