.‌‌..ببخش آقــــــــا

این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ گونه اعتباری ندارد...

.‌‌..ببخش آقــــــــا

این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ گونه اعتباری ندارد...

آخرین مطالب

۲۱ مطلب با موضوع «حجاب نوشت» ثبت شده است

۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۴:۵۰

نگاه مسموم...

هوا که آفتابی باشد

عینک آفتابی میزنی

تا چشمانت را نزند...

کرم ضد آفتاب میزنی

تا پوستت نسوزد...

بوی بدی که به مشامت برسد،فوری دستت را میبری جلوی بینی ات تا مبادا اذیت شوی...

.....................

فقط مانده ام این همه نگاه مسموم را چگونه تاب می آوری؟؟؟!!!

 

کوچکترین منتظر
۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۵:۳۶

آغوش خدا...

کسی پرسید:

گرمت نمیشود وقتی چادر سرت میکنی؟

لبخندی زدم و گفتم:

آغوش خدا گرم است دیگر...

 

پی نوشت:چادر که سرم میکنم ،انگار در آغوش خدا جا میگیرم....

کوچکترین منتظر
۰۲ مهر ۹۲ ، ۱۲:۵۵

قبول حق...

حجتان مقبول

زیارتتون قبول

نماز روزه هاتون قبول حق

.....................

اما این بار میگویم

خواهرم،"حجابت" قبول حق

برادرم،"حفظ نگاهت" قبول حق

کوچکترین منتظر
۱۷ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۵۱

برادرم...

دوستی گفت:

اندکی ملایمتر

به روی چشم

برادر عزیزم!!!!سلام

اول بابت اینکه ترا "سیب زمینی" خطاب کردم

معذرت....

دلگیر بودم از دستت

ولی بعد به یاد حدیثی از مولایمان امیرالمومنین افتادم

"از گناه متنفر باشید،نه از گناه کار"

و این شد که تصمیم گرفتم با تو آرام صحبت کنم

شاید اثر کند

ادامه مطلب رو از دست ندید

 

 

کوچکترین منتظر
۰۵ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۴۹

سیب زمینی...

بی غیرت !!!!!!!!!!!

حتی شرمم می آید بخوانمت برادر.......

کلاهت را بگذار بالاتر

همان کلاهی که خیلی وقته سرت رفته

از همان وقتی که دست عروسک بزک کرده ات را گرفتی و چرخاندیش توی خیابانها

تا به همه نشانش دهی

نمیدانم چرا سیب زمینی ارزان نمیشود با وفور امثال تو در خیابانها و کوچه پس کوچه ها

حالا نمایش عروسکی ات توی خیابان به کنار

حتی وقتی میبینی بانوی محجبه ای را به خاطر اینکه به عروسکی گفته خودت را پشت ویترین نگذار

کتک میزنند

آن هم چند نفر.....به یک نفر

چرا می ایستی و نگاه میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نه فقط نگاه نمیکنی

هورا هم میکشی برای عروسکهای وحشی

بیا یک بار هم که شده مرد باش

میتوانی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مثل همه ی کارهایی که به قول خودت ریسکش را میپذیری و انجامش میدهی

بیا ریسک مرد بودن را هم فقط همین یکبار بپذیر

هرچند امیدی به مردانگیت ندارم...........

کوچکترین منتظر
۰۱ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۵۹

پرنده ی زیبای نادر...

میخواستند از پرنده ی زیبای نادری

تصویر بگیرند

تا کمی نزدیک شدند

پرکشید و رفت

...................................................

پرنده ی زیبای نادر!

خواهر محجبه ام!!!

به پرواز در آ

زمین دیگر جای ماندن نیست

 

 

کوچکترین منتظر
بریم الواطی
ایام فاطمیه بود . من در شمیران پای منبر سید می رفتم،

به مناسبت ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها ده شب مراسم عزاداری بود،
 
منبرش که تمام شد، برگشت به من گفت که فلانی! گفتم : بله،

گفت: حالش را داری امشب برویم با همدیگر الواطی کنیم؟
من اول تعجب کردم،

گفتم: آقا شوخی تان گرفته؟ گفت : نه، امشب می خواهیم برویم الواطی،

پول منبر را گرفتیم پولدار شدیم، حالش را داری بیا تا برویم؟
 
گفتم : آقا اگر شما بروید الواطی، ما هم هستیم،

چون شما اگر الواطی هم بروید، معصیت خدا نیست، ثواب و حسنات است.

گفت: پس ماشینت را روشن کن برویم ، ماشین را روشن کردیم

نشست بغل دست ما و گفت: راست برو میدان بهارستان.

با هم آمدیم میدان بهارستان سابق، دیدم چند تا زن فاحشه گوشه و کنار میدان ایستاده بودند.
 
 یکی جوان تر بود، سید گفت : برو آن جوان تر را صدا بزن بیاد،

ما رفتیم و دیدیم دختر جوانی است اشاره کردم: بیا، خوب ماشین هم داشتیم و

فکر کرد ما هم اهل معصیت هستیم و راه افتاد آمد دم در ماشین،

همین که خواست در را باز کند و بنشیند،

سید شیشه ماشین را پایین داد و دست کرد تو جیبش و پاکت پولش را در آورد و گفت:

دخترم ! من ده شب برای مادرم زهرا علیها السلام منبر رفتم،

این پول را امشب به عنوان پول منبر و روضه به من دادند،

آدرسم را هم پشتش نوشتم، این پول را بگیر و به خانه ات برو

و تا تمام نشده از خانه بیرون نیا، پولت هم که تمام شد، آدرس و تلفنم را هم نوشته ام .

بیا من پول بهت می دهم، خرجی ات را می دهم، شوهرت می دهم،

جهیزیه برایت تهیه می کنم، تو جوانی ،

دخترم حیف است دامنت را از الان به معصیت آلوده کنی
 

هر سخن از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند

من دیدم که این دختر منقلب شد، یک مرتبه اشک بر صورتش نشست

و پاکت پول را گرفت: و گفت:
 

آقا به مادرتان زهرا علیها السلام دیگر گناه نمی کنم.
 
این مطلب رو از وبلاگ حدیث عاشقی برداشتم.
کوچکترین منتظر
۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۳

عشق سوزان...

شنیده بودم

عشق،سوزان است

نمیفهمیدمش

وقتی زیر آفتاب سوزان تابستان با دهان روزه

چادر سرم بود

سوزانندگی عشق را فهمیدم

و چه شیرین است این سوختن....

 

پی نوشت:یاد ماه رمضون بخیر....

کوچکترین منتظر
۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۴۰

تو مدیون من هستی!!!

دوست بد حجاب !!!

 

تویی که وقتی به من میرسی 

با تحقیر نگاهم میکنی

و

امل

کلاغ سیاه

و کچل و....

از الطاف سرشارت نسبت به من است

 

هیچ میدانی که به من مدیونی؟؟؟؟

 

بگذار واضحتر بگویم

اگر همسرت وقتی از سر کار برمیگردد ،همچنان مشتاق و علاقه مند به توست

و در کنارش آرامش داری

 

این آرامش را مدیون من هستی

 

مدیون محجبه ها

 

میدانی چرا؟؟؟

چون من هیچگاه نخواستم نگاه همسرت را به سمت خودم بکشانم

هیچ وقت نخواستم آرامش یک زندگی را بر هم بزنم

چون من احساس مسئولیت میکنم

در برابر دیگران و زندگیشان احساس مسئولیت میکنم

اما این را بدان

که آرامشت دیری نمیپاید

آخر،امثال تو روز به روز زیادتر میشوند

و امثال من،کم و کمتر

و این یعنی هشیار باش که همسرت روزی زیباتر از تو را با آرایش غلیظتر و موهای خوشرنگتر و اندام زیباتر

 خواهد دید و

دیگر وقتی به خانه می آید مشتاق تو نیست

شاید هم روزی برسد که دیگر برنگردد

 

پس این را بدان که مدیون من هستی...

 

کمی هم تو احساس مسئولیت داشته باش

 

 

کوچکترین منتظر
۰۲ مرداد ۹۲ ، ۱۱:۳۴

دسته ی صندلی...

می آید به کلاس

مینشیند روی صندلی

و چادرش را در می آورد

و آویزان میکندش به دسته ی صندلی

پسرها هم در کلاس حضور دارندها

اما او چادرش را در می آورد

استادمان هم مرد هست ها

اما او چادرش را در می آورد

او که میگویم فقط یک نفر نیست

چند نفر هستند

حالا کاش زیر چادرش پوشش مناسبی داشت

 ولی ندارد و چادرش را در می آورد

مانتوی بیش از حد کوتاه و تنگ

و شلوار تنگ و چسبان

فقط هم نمیشیند

میرود جلوی همه و کنفرانس هم میدهد

 همراه با کمی شوخی و قهقهه

ولی چادرش روی دسته ی صندلی جا میماند

کلاس که تمام شد

چادرش را از روی دسته ی صندلی برمیدارد

و سرش میکند و

از کلاس بیرون میرود

نمیدانم

شاید من خبر ندارم

که کلاس همه را به هم محرم میکند

شاید من خبر ندارم!!!!

 

 

 

 

کوچکترین منتظر