هوا بس ناجوانمردانه سرد است....
عطر گل نرگس همه جا را پر میکند...
اینجا... هوا بس ناجوانمردانه سرد است...
آقاجان...
پس کی می آیید؟
عطر گل نرگس همه جا را پر میکند...
اینجا... هوا بس ناجوانمردانه سرد است...
آقاجان...
پس کی می آیید؟
به گمانم هرجمعه که میگذرد و شما نمی آیید
دشمنانتان نفسی از سر راحت میکشند....
همانهایی که حرم عمه ی سادات را تهدید میکنند
همانهایی که شیعه میکشند....
همانها که حصاری دور بقیع عزیز کشیده اند....
همانها که شیعه را تحریم میکنند...
آقاجانم بیا و خواب راحتشان را کابوس کن...
بیا و رویای شیرین ظهورت را ، به کام عطشان شیعه تعبیر کن...
فَقَد طالَ الصَّدی{۱}...تشنگیمان طولانی شده...
-۱{فرازی ازدعای ندبه}
سلام آقای من...
میگویند به داد گرفتارها میرسید...
دارم دعا میکنم،گرفتار شوم...
پی نوشت:این المضطرالذی یجاب اذا دعی؟
که چشمانش مشتاق و دستانش منتظر گرفتن کفشهای شما بود....
دلم میخواهد منتظر بمانم...
منتظر روزی که یک نظر از سمت شما را تایید کنم...
من؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من که باشم که نظر شما را تایید کنم...
اگر این را میگویم ،یک جورهایی خودم را کفشدارتان میدانم
"ببخش آقا" مال شماست...
آقاجان این دنیای واقعیمان که رنگی از شما ندارد...
لا اقل به دنیای مجازیمان قدم رنجه فرما...
+یه جمله ای که تو بعضی وبلاگا خوندم و خیلی دوسش دارم اینه:
"این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ اعتباری ندارد..."
نامتان را با یک گچ سفید روی تخته سیاه بنویسم
بنشینم روبرویش و یک دل سیر گریه کنم
آقاجان کجایی؟؟؟
که یه حسینیه توشه...
شبه ولی همه جا با نور سبز روشنه...
ناخودآگاه کشیده میشی طرف حسینیه...
میخوای بری عزاداری آقا امام حسین...
وقتی جلوی در هیئت میرسی...متوجه میشی که هیچکس داخل نیست
ولی خوب که نگاه میکنی...یه جفت کفش جلوی در هیئت میبینی
اگه بدونی اون کفشا متعلق به امام زمانه چیکار میکنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کوچه ها سیاه پوش ....
چشمها گریان...
و دلها خون....
و من...
در میان این کربلا...
به دنبال شما میگردم...
دارند روضه ی عباس(ع) میخوانند...
یقین دارم که هستید و حضور دارید
..............
+دلگرم نوشت: هرسال موقع مراسم حج واجب و روز عرفه خیلی به حال کسایی که تو مکه و صحرای عرفات هستن،غبطه میخورم
خواستم یه دلگرمی به خودم و شما بدم
آقامون تو مجالس عزاداری حضور دارن
حواسمونو جمع کنیم
مبادا غافل باشیم...
هروقت نام "مهدی" را میشنوم
یا به زبان می آورم
دلم آتش میگیرد
بغضی ته گلویم جا خوش میکند
و اشک....
خوب میفهمم هرگاه نزدیکترم
اشک و آهم بیشتر است
امان از روزهای دوری...
خدایا "قربت "را نصیبمان کن...
به حق خودش...
آمین...
جایی نوشتم:
آرزوهایتان را بنویسید...
هیچ کس ،هیچ چیز ننوشت...
یک نفر اما،همه چیز را نوشت:
"خدایا،آقایم را برسان"