.‌‌..ببخش آقــــــــا

این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ گونه اعتباری ندارد...

.‌‌..ببخش آقــــــــا

این وبلاگ بدون تایید امام زمان (عج) هیچ گونه اعتباری ندارد...

آخرین مطالب

۵۷ مطلب با موضوع «انتظار نوشت» ثبت شده است

۲۳ مهر ۹۲ ، ۱۶:۵۶

بهترین جای دنیا...

بهترین جای دنیا

هر جایی میتواند باشد

تنها یک شرط دارد

آن هم حضور شماست...

کوچکترین منتظر
۱۸ مهر ۹۲ ، ۱۸:۲۱

معامله...

سلام.آقاجان...

حرفی دارم...

تنها چند کلمه....

حرف که نه،یک عهد است

از این پس...

عهد میبندم

دعای تحویل سالم...

دعای دلشکستگی هایم...

دعای پنجره فولادم...

دعای سجده هایم...

دعای قنوتم...

دعای زیر گنبد سیدالشهدایم...

دعای زیر ناودان طلایم...

فقط و فقط فرج شما باشد...

میدانم که شما هم برای من دعا میکنید

و من آمین میگویم

شما هم دعای مرا آمین بگویید...

اجابت میشود...

چه معامله ی خوبی شد...

دو سر سود...

کوچکترین منتظر
۱۴ مهر ۹۲ ، ۱۴:۲۹

وقتی...

وقتی دوست دارم زیباتر باشم،اما بیشتر رویم را میگیرم

وقتی کسی اذیتم کرده و من چیز پنهانی از او میدانم،اما به هیچ کس هیچ چیز نمیگویم

وقتی در مخمصه ای افتاده ام و دروغ چاره ی کارم هست،اما راستش را میگویم و دردسرش را به جان میخرم

وقتی دلم میخواهد کار بد کسی را تلافی کنم،اما میبخشمش

وقتی در بدترین شرایط سعی میکنم نیمه ی پر لیوان را دور نریزم  و خدا را شکر میکنم

وقتی از حق ،هرکجا که هست سعی میکنم دفاع کنم

و خیلی وقتهای دیگر....

تنها،به یک چیز فکر میکنم

خدایم مرا نگاه میکند...

آقایم مرا میبیند....

و شاید لبخندی بزند

و چقدر دلم پر میکشد برای یک لبخندش....

کوچکترین منتظر
۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۱

یا لیتنی کنت ترابا...

تصور میکنم

روزی را که تکیه میزنید به کعبه

و ندا سر میدهید

"الا یا اهل العالم،انا المهدی"

میخواهم از خودم بپرسم

در آن لحظه اگر زنده باشم و آنجا

چه میکنم؟؟؟؟؟؟

چه میگویم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

با خودم فکر میکنم

شاید بگویم:

"یا لیتنی کنت ترابا"

از سر خجالت....

 

+ پی نوشت: روی تو گل انداخت ز شرم گنه ما / ما از گل روی تو خجالت نکشیدیم

کوچکترین منتظر
۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۲:۳۱

یه خودمونی با آقا...

دلم بارون میخواد

با یه پنجره

که بشینم پشتش

به شیشه ی خیسش نگاه کنم

بغض کنم و با شما حرف بزنم

گوله گوله اشکام بریزه رو صورتم و با شما حرف بزنم

کاش بارون بیاد...

کوچکترین منتظر
۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۵:۴۹

زهی خیال باطل....

امروز خیال خوشی بافتم

اما دیری نپایید این خیال خوش

کسی نهیبم زد

نمیدانم که بود؟؟؟

هرچه بود از درونم بود....

حالا خیال خوشم چه بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

راستش دلم یکهو هوای سر بند "یا زهرا "کرد

از آن قرمزهایش

.....

و بعد خیال خوشم شروع شد...

روز ظهور آقا را بافتم

سبز...........

از آن سربندهای "یا زهرا" به پیشانیم بسته بودم

قرمز....

خیال در رکاب بودن با آقا را بافتم.......

اما....

چیزی از درونم نهیب زد

که...هی!!!!!!!!! کجا رفتی؟؟؟؟

فکر میکنی که هستی؟؟؟؟

چقدر قبل از ظهور به فکر آقا بوده ای که همچین خیالی بافتی برای خودت؟؟؟؟؟؟؟؟

و من....

دیدم راست میگوید...

هرچه رشته بودم،پنبه شد

و اشک گوشه ی چشمم نشست....

آهی کشیدم و قول دادم دیگر از این خیال ها نکنم....

 

پی نوشت: فاسئل الله الذی اکرم مقامک و اکرمنی بک ان یرزقنی طلب ثارک مع امام منصور من اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله....(زیارت عاشورا)

همه بگید الهی آمین...

 

کوچکترین منتظر
۰۵ مهر ۹۲ ، ۰۷:۱۰

چشم خدا...

از خدا خواستم نگاهی بیاندازد

دوستی پرسید:چه میگویی؟

مگر خدا چشم دارد؟

یادم افتاد شما،"عین الله الناظره" هستید

گفتم:

آری!

نگاه خدا از چشمان مهدی(عج) میگذرد....

کوچکترین منتظر
۰۵ مهر ۹۲ ، ۰۷:۰۵

ای کاش...

پلک چشمم میپرد

ای کاش این بار

شما مهمانمان باشید

آقاجان...

کوچکترین منتظر
۲۷ شهریور ۹۲ ، ۰۶:۰۷

رهایی...

آقاجان!

"زمین"گیر شده ام

دعایی بفرما

برای رهایی ....

کوچکترین منتظر
۲۱ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۴۰

لذت...

بارها شنیده بودم

"لذتی که در عفو هست در انتقام نیست"

وقتی به خاطر شما بخشیدم

لذتش را فهمیدم...

کوچکترین منتظر