زینب...
زینِ اَب...
زینت پدر...
آری بانوی من...
زینت پدر بودی...که جز زیبایی ندیدی...
زینت پدر بودی و "صبر" را از پدر آموختی...
همان پدری که 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو داشت...
و تو زینب "صبور" هستی...
سوریه....
جایی که وقتی بچه بودم...توصیف عروسک هایش را شنیدم و عاشقش شدم...
و حالا که دیگر بزرگ شده ام...همچنان آرزومند...اما نه به خاطر عروسک ها...
به خاطر پرچمی که نام علمدار دارد و محافظ حریم حرم است....
افسوس...
خدایا برسان مهدی فاطمه (س) را...
منم آن کبوتر فراموش شده...
گناه پر و بالم را شکست و ...
زمین گیر برهوت داغ بی خبری شدم...
گنبد طلا را نمیبینم...
نمیدانم سوی چشمانم کم شده...
یا دیگر خدای نکرده جایی برای این کبوتر پرشکسته ندارد...
آقاجانم...
سرور مهربان و رئوفم...
بدون ما...همه چیز خوب هست؟؟؟
چشمانم را بستم...
و زیر لب زمزمه کردم:
السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیاره سیدالشهداء یرتجی...
حلقه ی اشک...چشمانم را پر کرد...
یا حضرت عبدالعظیم...میشود نامه ی کربلایم را مهر بفرمایی؟
دلم تنگ کربلاییست که ندیده ام و از زبان بقیه...بقیه ای که خوبند... وصفش را شنیده ام...
امام حسین جان...
شنیدن کی بود مانند دیدن؟؟؟
نسیم خنکی میوزد...
حجابها کنار میرود...
بوی سیب میپیچد...
گنبدی با پرچم سرخ نمایان میشود...
......................................................
اینها همه خیال بود...
خیال کردنش رایگان است...ولی یک دنیا می ارزد...
فقط کافیست چشمانت را ببندی...
بسم الله...
السلام علیک یا اباعبدالله...
دل تنگم آقا...
میشود خانه خراب کن...
این را بدان...اشکهایت وقتی برای کسی جز خدا باشد هم...انگار از مسیر خودش خارج شده...
سیل میشود و امیدت را...ایمانت را میبرد با خودش...
غم دنیا را نخور...سخت است در ابتدا...
اما...کافیست به غربت امام زمانت (عج) یک لحظه...فقط یک لحظه فکر کنی...
دلیل محکم پیدا کن برای اشکهای گرانبهایت...نگذار بی بها...هدر شوند...
مادرم میگوید...
چند صلوات هدیه کن به محضر حضرت نرگس خاتون سلام الله علیها...
..........................................................
خانوم جان...
آقایم را...پسرتان را...
گم کرده ام...
چندتا صلوات بفرستم...تا پیدایشان کنم؟؟؟
..........................................................
بهر ظهور حضرتش صلوات...هدیه به مادرشان...